Pejman Foundation

سینما آرگو: پازولینی شاعر، پازولینی نظریه‌پرداز، پازولینی نویسنده و پازولینی سینماگر | جلسه‌ی دو

Out of stock .

جلسه‌ی دو | ۱۴ بهمن
پازولینی و میراث نئورئالیسم: پاستیش، آلایش و تفسیر مولفانه
درباره‌ی فیلم ماما روما (۱۹۶۲)
با نوید پورمحمدرضا

نگاه ممتد، همراه و غم‌خوارانه‌ی پازولینی به جدا افتادگانِ «مامارُما» اگر که صرفاً درون خود فیلم باقی بماند، یا حتی درون کارنامه‌اش، و به دیگر نگاه‌ها و قاب‌ها، در دیگر فیلم‌ها و تاریخ‌ها وصل نشود، چیزی از دست خواهد رفت. وقتی دوربین‌ش پرسه‌های پسر نوجوان را در همراهی با روسپی جوان در میان تلی از خاک و سنگ، لابه‌لای ویرانه‌های تمدن و توسعه‌های مسکونی جدید، و در هم‌نشینی با موسیقی نامیرای ویوالدی تصویر می‌کند، بودن و دل‌خوش بودن از غرقه‌شدن در جهان فیلم کافی نیست؛ معنا و دلالت حقیقی همه‌ی این‌ها در مسافتی بلندتر، در چشم‌اندازی بسیط‌تر محقق می‌شود. وقتی پای مقایسه در میان است، و وقتی پازولینی یک‌طرف ماجراست، آن طرف حداکثر تا نئورئالیسم کِش می‌آید. می‌بینید: به شکل غم‌انگیزی، این مسافت کوتاه است؛ بلندای زمانی‌اش حداکثر پانزده سال، و امتداد سبکی‌اش محدود به شباهت‌/تفاوت با نسل اول نئورئالیست‌ها. این مقایسه‌ها از نداشتن چیزی رنج می‌برند که سینمای پازولینی بندبند وجودش آکنده از آن است: تخیل، بلندپروازی، و تمنای امر غریب.
بیایید امتحان کنیم:
پسر با موتور جدیدش می‌تازد و مامارُما سوار بر ترکِ آن، از آرزوهای‌ش برای آینده‌ی او می‌گوید. این یکی از ماندگارترین ایماژهای فیلم است. آن دو از سنگ‌وکلوخ‌های حاشیه‌ی شهر، از «بازنده‌ها» فاصله می‌گیرند، از دیگر ماشین‌ها و «عوضی‌ها» پیشی می‌گیرند و در رویای کسی‌شدن روانه‌ی انتهای قاب، رُم زیبا و تاریخی، می‌شوند. آن‌ها می‌خواهند ایماژِ سرخوشِ مادر‌ـ‌پسری‌شان را به مرکز تاریخی رُم بکشانند، غافل از این‌که رُم ایماژهای دل‌خواهش را ساخته، بارش را بسته، و اکنون ساختمان‌های استیجاریِ لبه‌ی بیرونی‌اش را برای این وامانده‌ها گذاشته. ده سال پیش از این تاریخ، دو نفر دیگرْ ایماژِ موتورسواری و تجلی رُمانس‌ در رُم تاریخی را برای همیشه به نام خود ثبت کردند: آدری هپبرن و گریگوری پک در «تعطیلات رُمی». مامارُما و پسر از همه‌ی این‌ها بی‌خبرند، پازولینی اما آن ایماژ و رُمانس و ژست‌های بازی‌گوشانه را خوب به خاطر می‌آورد. او می‌داند هیچ «گذاری» در کار نیست. برخلاف آرزوهای مامارُما، آن‌ها قرار نیست جایی بروند. در بهترین حالت، همان‌جا می‌مانند اگر که موج بعدی توسعه‌های شهری به دورتر و به حاشیه‌تر پرتاب‌شان نکند. در برابر این حقیقت هولناک، از پازولینی هم کاری ساخته نیست، جز این‌که نهایتِ ذوق و زبان و احساس خود را نثار تقلاها و پرسه‌ها و تمناهای آن‌ها کند تا ساکنانِ «مامارُما» اگر نه در واقعیت، دست‌کم در قلمروی تصویر، خوش‌بختی ساکنانِ «تعطیلات رُمی» را به رقابت طلبند.